پرنيان جوني پرنيان جوني ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

نفس من و بابا

 

 

عاقبت در یک شب از شب های دور کودک من پا به دنیا می نهد آن زمان بر من خدای مهربان نام شور انگیز مادر می نهد بيمنش روزی که طفلم همچو گل در میان بسترش خوابیده است بوی او چون عطر پیک یاس ها در مشام جان من پیچیده است پیکرش را می فشارم در برم گویمش چشمان خود را باز کن همچو عشق پاک من جاویدباش در کنارم زندگی آغاز کن..

با تو بودن .......

سلام پرنسس کوچولو مامانی دنیای من دخترکم امروز شنبه اولین روز از آخرین ماه فصل زیبای پاییزه ، قشنگم زییاترینم از خدای برگهای پاییز می خوام که هیچ وقت هوای دلت پاییزی نباشه ، دخترکم روزهایی که گذشت برای مامانی روزهای سخت و پر از تنشی بود ولی مامان همه اینها رو می گذارم به پای امتحان الهی فقط آرزومه که توی روزهای سخت سربلند باشم توی این امتحانات ،  نازکم دخترک بهاری من همیشه توی زندگیت یادت باشه روزها با همه خاطراتش می گذره و این توهستی که خالق خاطرات خوب یا بدی ، عشق من یادت باشه توی دنیا فقط به دیوار ایمان بخدا اعتماد کن ، چرخ روزگار همیشه بر وفق مرادت نمی چرخد اما همیشه یادت باشد که وقتی دستهای کوچک و مهربونت توی دستهای بزرگ و گر...
1 آذر 1393

روزهای پاییزیت خوش دخترکم

سلام ماه من دخترک رویایی مامان ، امروز بعد از یک تاخیر طولانی اومدم پیشت تا بازهم برایت از عاشقانه هایم بنویسم ، اول از همه به خاطر نبودنهایم منو ببخش ، این روزها مامانی خیلی وقت کم میارم ، عشق من روزهای گرم تابستان به سرعت نور سپری شدن و نوبت روزهای شاد و دلنشین پاییز شد ،عروسکم این روزها هوای ناب پاییز هم در مقابل دلبری های تو کم میاره ، دخترک بهاری من آنقدر روزهایم با تو زیباست که گاهی فراموش می کنم چون گذشته عاشقانه به آسمان و کوه و باران پاییزی بنگرم ، آنقدر در مقابل دیدگانم برایم لحظات عاشقانه خلق می کنی که دیگر هوای دونفره و عاشقانه پاییز برایم عادی شده ،  عروسکم  هر روز که می گذرد بیشتر از پیش در مقابل عظمت معبودم...
11 آبان 1393

اين روزها تو مرا به آرزوهايم مي رساني .....

سلام روياي شيرين من " پرنيان "  نازنينم  ا ين روزها تو شدي بهانه زنده بودن من و تنها دليل براي شكرگذار بودنم . روزي هزاران بار خدايم را مي ستايم كه  بر سرم تاج بندگي و مادر شدن نهاد . آرزوهايم را تو اجابتي . زيباترينم آنقدر ثانيه هايم با تو شيرين مي گذرد كه بي تو بودن زمان انگار مي ايستد و من در جا مي زنم . وقتي مجبورم تو رو تنها بگذارم هزاران بار مي ميرم و زنده مي شوم و به اميد دوباره ديدنت جان مي گيرم .  پرنسس ماماني اين روزها رسما چهار دست و پا رفتن رو به دفتر خاطرات سپردي و قدمهايت را هر روز پر اراده تر بر مي داري . خيلي زود دلم براي چهار دست و پارفتنت تنگ شد. دخترم ديگر نيازي به تكي...
14 مرداد 1393

گذر ايام در خرداد ماه .....

سلام عروسكم نازنينم ماماني اين روزها خيلي سرم شلوغه به خاطر همين خيلي كم وقت مي كنم تا بيام و برات بنويسم  منو ببخش دختركم اين روزها تو يك ساله شدي و الان دقيقا پنج روزي هست كه از آغاز دومين بهار زميني شدنت مي گذره . عشق ماماني اين روزها روي پاهاي قشنگت بدون كمك به راحتي مي ايستي و چند قدمي گامي بر مي داري البته خيلي با ترس و احتياط. نازكم يادت باشه كه هميشه توي زندگيت همينطور با احتياط قدم بردار ولي محكم و با اراده  بهترينم پرنيانم  من و تو و بابايي اولين سفر سه نفرمون رو در تعطيلات خردادماه به پابوسي امام رئوف ، حضرت رضا رفتيم . خيلي خوب بود و مي شه گفت يكي از بي نظير ترين سفرهاي زندگيم بود . دخترم خيلي خانوم بود...
3 تير 1393

تولدت مبارك دختر بهاري من

  فرشته كوچولوي من پرنيانم  آرام آرام قد می کشي و من در سایه امن صداقت ناب کودکانه ات بزرگ می شوم... تو می رقصي و من آرام آرام نوای کودکانه ات را زمزمه می کنم... تو می خندي و من از شوق ِ حضورت اشک می ریزم... تو آرام در آغوشم آرام می گيري و من تا صبح از آرامشت آرام می شوم...  تو بازی می کني... کودکانه... می ايستي، حرف می زني به زباني كه كسي جز من نميفهمدش....... و من... کودکانه... در سایه بزرگیت پنهان می شوم تا از گرمای دست نوازش تو بی بهره نمانم! دخترم به لطف خدای مهربون یکساله شد.  دختركم!  تو تمام زندگی مني .  همه آرزوهای مني ، دلیل بودن مني، زیباترین دیدنی دنیای مني، ...
28 خرداد 1393

يازده ماهگيت مبارك ماماني

سلام عروسكم چند روزي است كه برات ننوشته بودم . چقدر دلتنگ نوشتن براي تو هستم نازنينم .اومدم با كلي خبر نمي دونم از آخر به اول بنويسم و يا از اول به آخر  دختر نازنينم  امروز يازدهمين ماهگرد وجود پربركتت تو خونه ماست كه دنيا دنيا شادي برامون آوردي نازنينم . حسابي توي روزمرگي هاي مامان و بابا جا باز كردي و شدي ركن اساسي روح و جسم و نفسم .  قشنگترينم از امروز شمارش معكوس براي اولين تولدت شروع مي شه . الهي كه زنده باشي و صدمين جشن تولدت رو جشن بگيري نازنينم . و اما....  خانوم خوشگلم روز چهارشنبه 24 ارديبهشت ماه بعد از 3 روز تب شديد و بي حالي مامان جون وقتي از سركار اومدم متوجه شدم  مرواريد خوشگل خان...
29 ارديبهشت 1393
1219 10 41 ادامه مطلب

عاشقانه اي براي دخترم در روزهاي پاياني سال 92

فرشته كوچولوي مامان روزها یکی پس از دیگری به پایان می رسند...  می بینی؟! دست در دستان تو  تمام راه را رفتيم. شنیدم کسی میگفت: چشمانت را ببند! اعتماد کن... به قیمت تمام روزهای رفته چشم هایــم را بستم...اعتماد کردم...! روزی... چشمانم را باز کردم؛ چیزی به نام " عشـــــق "در راهِ همپا شدنِ با تو ديدم  نازنینم نمیدانی چه روزهایی را با شوق دیدار چشمان تو سرکردم همانطور که قبل از آمدن تو رویایش را در سر پرورانده بودم و چه شبهایی را به شوق باز شدن دوباره چشمان تو به دنیا روز میکنم .. میبینی ؟من هرروز بیشتر عاشق آن چشمان نازنینت میشوم ..آخر هیچکس اینطور عاشقانه به من نگاه نمیکند که تو مرا میب...
29 ارديبهشت 1393

دلم گرفته دختركم ....

پرنيانم  سلام با چند روز تاخير اومدم تا برات بنويسم . نوشتن براي تو به من آرامش و اميد مي ده . دخترم اين روزها ماماني خيلي بي حوصله و خسته هستم ولي چو مي گذرد غمي نيست و همين كه تو رو دارم دنيا دنيا اميد دارم و به همين اميد زنده ام .  دختركم  اين روزها دلم  هواي ديروز كرده  ، هواي روزهاي كودكيم را ، دلم مي خواهد مثل ديروز قاصدكي بردارم و آرزوهايم را به دستي بسپارم تا بسوي خدا ببرد . دلم مي خواهد دفتر مشقم را باز كنم و دوباره تمرين كنم الفباي زندگي را ، مي خواهم خط خطي كنم تمام آن روزهايي كه دل شكستم و دلم را شكستند . دلم مي خواهد اين بار اگر معلمم گفت در دفتر نقاشي خود هر چه مي خواهيد بكشيد ، من نردبا...
16 ارديبهشت 1393

مادر.................

خداي من بالاخره من هم " مادر " شدم  اين جمله ايست كه قريب 17 ماه است من با خود تكرار مي كنم . ولي به جرات اعتراف مي كنم كه هنوز باورش برايم سخت است .وقتي خودم را در جايگاه مادر مي بينم تمام وجودم را ترس فرا مي گيرد . مي ترسم و گاهي مي لرزم . پرنيانم از همان لحظه كه فهميدم تو در بطن مني به خود مي باليدم و خدا را هزاران بار شكر مي كنم كه بر من نام مادر نهاد  وقتي چشمهاي معصومت را به اين دنيا باز كردي  همه مادر شدنم را تبريك گفتند حتي مادرم . ولي آن لحظه كه براي اولين بار تو را در آغوشم گرفتم و از شيره وجودم سيرابت كردم عاشقانه ترين لحظه مادر بودن من بود.  هيچ قدرتي قادر به كنترل اشكهايم نبود . ...
15 ارديبهشت 1393