عروسك مامان مريضه ....................
سلام عروسكم
ماماني قربونت برم چند روزي هست كه مريضي و مامان حال نوشتن نداشتم علاوه بر اين روزهاي پاياني ساله و كار ماماني خيلي زياد شده .
الحمدلله بهتر شدي و امروز تصميم گرفتم برات بنويسم از خوب و بد اين روزها كه گذشت :
نازنينم
سه شنبه ششم اسفند
ماماني كه از سركار اومدم خونه مامان بزرگ داشتي شيطوني مي كردي . من هم برات طبق معمول آهنگ حسني رو گذاشتم تا آروم بشي يك دفعه خاله جون با خوشحالي گفت مامانش نگاه پرنياني داره چهار دست و پا ميره من هم با ذوق ازت فيلم گرفتم ماماني . الهي قربون دست و پاي خوشگلت بشم ....
چهارشنبه هفتم اسفند ماه
الهي مامان قربونت برم وقتي اومدم خونه ديدم تب داري انگار دنيا رو سرم خراب شد ولي همه بهم گفتن احتمالاً به خاطر دندونهاشه آخه مامان جون فقط سر و لبهاي خوشگلت داغ بود . من هم با قطره دائم تبت رو كنترل مي كردم . ولي فرشته من خيلي بي حال بودي
مهربونم
بي تابي و گريه هات عذابم مي داد آنقدر كه ديگه نمي دونستم چكار بايد بكنم هميشه خيلي راحت وقت خواب توي بغلم مي خوابيدي ولي پنج شنبه هركاري كردم نخوابيدي و تصميم گرفتم بگذارم تو كالسكه ببرمت بيرون تا كمي آروم بشي . الهي مامانت فدات شم همين كه گذاشتم تو كالسكه هنوز از در خونه بيرون نرفته بوديم كه خوابت رفت
فرشته كوچولوي ماماني
روز جمعه بابايي رفت بيرون خريد شما هم آنقدر بيتابي و گريه كردي كه اشك ماماني رو درآوردي تصميم گرفتم ببرمت خونه مامان بزرگ . وقتي رسيديم با ديدن مامان بزرگ و خاله كلي ذوق كردي ولي بازهم بي حال بودي و بي حوصله عشقم
عشق مامان
شنبه كه ديدم خوب نشدي و بي تاب تر مي شي بردمت پيش دكتر جوني اون هم كلي شربت بهت داد و گفت گلو و گوشهاي نازنين دخترم عفونت كرده . الهي مامانت بميره دردكشيدنت رو نبينه . وقتي داروها رو مي خوري آنقدر بي حال و جون مي شي كه دلم آتيش مي گيره . تو اين عكس داشتي بازي مي كردي يك دفعه ديدي خوابيدي
نازنينم
ديروز ماماني داشتم اتاقت رو تميز مي كردم هرچي عروسك داشتي برات ريختم رو تخت شما هم قاطي عروسكها گذاشتم . كلي ذوق كردي و نمي دونستي با كدومشون بازي كني .
عشق مامان الهي هميشه زنده باشي و شاد و سرحال عزيزم . دوست دارم عشقم بوس