پرنيان جوني پرنيان جوني ، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

نفس من و بابا

روزها مي گذرد.............

سلام عشق مامان اميدوارم هميشه خوب باشي و سرحال . دختركم اولين بهاري كه با من و بابايي بودي فراموش نشدني است . خيلي خوش گذشت . برايت مي نويسم از روزهايي كه گذشت . شايد مجالي نباشد روزي خودم برايت بگويم  من و شما روز 28 اسفند ماه ساعت 8 صبح راهي كرمان شديم و ساعت 10 رسيديم خونه عمو جون . باباجوني هم همراه با ماشين  دايي جوني شب قبل راهي كرمان شد. توي هواپيما كلي ذوق كرده بودي و محيط برات جالب بود . خداييش مثل هميشه خانوم بودي و ماماني رو اذيت نكردي. مامان به فدات. روز 29 راهي بم شديم ظهر رسيديم خونه خاله جون .  خاله جوني و مهديه و الهام كلي از ديدن شما خوشحال شدند ولي شما متعجب بودي و اولش يه كوچولو غريبي مي كردي و ...
20 فروردين 1393

بهاري باش دختركم

  دختر رويايي ِ من بهار آمد و سالي نو آغاز شد . عاشقانه و بي بهانه.  اين شادمانه ترين پديده آفرينش است . امسال بهاري ترين بهار زندگيم را تجربه مي كنم چون تورا دارم . دنيا اگر خودش را بكشد نميتواند به عشق من به تو شك كند. تمام بودنت را حس مي كنم ... صداي قلب تو ... صداي زندگيست. زندگي را دوست داشته باش نازنين من . زندگي را زندگي كن عاشقانه، كودكانه...  حتي وقتي بزرگ شدي كودكانه زندگي كن گل نازم  مادرانه ترين لحظه هاي امروزم همين لحظه است...همين لحظه كه با تمام جان عاشقم  دوستت دارم را يواشكي به تو هديه ميكنم... تو خوب ميداني كه من تا همان لحظه كه قرار است نفس بكشم كنارت مي مانم.  تا...
17 فروردين 1393

دختركم ...........

سلام مامان جونم  الهي قربونت برم ماماني  چند روزي هست كه بي حالي و تب داري . همه مي گن به خاطر دندونهاي قشنگته . مامان جون دردت به جونم بريزه ماماني تحمل درد كشيدنت رو ندارم عشقم . الهي زود دندونهاي خوشگلت در بياد و راحت بشي .  عروسكم  باور كن اصلاً حوصله نوشتن ندارم . انشالا به زودي خوب بشي تا مامان انگيزه نوشتن داشته باشم .  به اصرار خاله هاي مهربون عكسهاي تو و محمد طه را مي گذارم آخه خيلي دلشون براتون تنگ شده نفسم    اين هم عكسهاي جديد محمد طه عشق عمه ... ...
13 اسفند 1392

عروسك مامان مريضه ....................

سلام عروسكم  ماماني قربونت برم چند روزي هست كه مريضي و مامان حال نوشتن نداشتم علاوه بر اين روزهاي پاياني ساله و كار ماماني خيلي زياد شده .  الحمدلله بهتر شدي و امروز تصميم گرفتم برات بنويسم از خوب و بد اين روزها كه گذشت : نازنينم  سه شنبه  ششم اسفند ماماني كه از سركار اومدم خونه مامان بزرگ داشتي شيطوني مي كردي . من هم برات طبق معمول آهنگ حسني رو گذاشتم تا آروم بشي يك دفعه خاله جون با خوشحالي گفت مامانش نگاه پرنياني داره چهار دست و پا ميره من هم با ذوق ازت فيلم گرفتم ماماني . الهي قربون دست و پاي خوشگلت بشم ....    چهارشنبه هفتم اسفند ماه  الهي مامان قربونت برم وقتي اومدم خونه ديدم تب ...
13 اسفند 1392

پدر يعني دنياي زحمت ..............

  سلام پرنيانم  دختر نازنينم شبها كه بابايي مياد خونه ، همين كه صداي كليد رو مي شنوي كلي ذوق مي زني و شاد ميشي . بابا جون هم با ديدن شيرين كاري هات كلي انرژي مي گيره و خستگي كار روزانه از بين مي ره . فرشته كوچولوي من  برات از بابايي مي نويسم تا وقتي بزرگ شدي هميشه يادت باشه توي زندگي آدم هيچ كس عزيزتر از بابايي نيست . بدون كه پدر يك فرشته آسموني تو زندگيته عشق من ، پدر آدم هميشه پشت و پناه آدمه .مثل كوه پشتته و گرمي دستهاي خسته و زحمت كش بابايي باعث دلگرميته . هروقت دلت گرفت به چشمهاي پر از استرس بابا نگاه كن . دخترم وقتي تنها شدي به آغوش پدر پناه ببر و هميشه قدرش رو بدون و با عشق به او احترام بگذار و هميشه...
4 اسفند 1392

هشت ماهگيت مبارك ماماني

سلام عروسك ماماني  امروز 29 بهمن ماهه و شما هشت ماهت تموم شد و وارد نهمين ماه از زندگي پر بركتت شدي نفسم .  الهي قربونت برم الهي كه 80 ساله بشي ماماني  من و بابايي يك دنيا دوست داريم و به وجودت افتخار مي كنيم . روزي هزار بار خدا رو شكر مي كنم كه تو رو داريم . تو بهترين هديه خدايي  گل نازم  چند روزي هست كه لثه هاي خوشگلت درد مي كنه . پستونكت رو با حرص گاز مي گيري . من هم هر روز به عشق ديدن مرواريدهاي قشنگت لثه هات رو بازديد مي كنم . الهي كه راحت دندونات جوونه بزنه عسلم . درد و بلات به جونم عزيز  پرنيانم  ديشب كه من و بابايي شام مي خورديم تا ازت غافل مي شدم هجوم مي آوردي توي بشقاب . ماماني...
30 بهمن 1392

شيرين كاريهاي جديد دختركم

سلام عشق ماماني  مامان جونم امروز يكي از روزهاي قشنگ و پر از انرژي خداست . توي اين روزهاي خوب روزي هزار بار خداي مهربون رو شكر مي كنم كه فرشته كوچولويي مثل تو رو به من هديه كرد و نعمت مادر شدن رو به من بخشيد . بودن تو بهترين و بزرگترين لطف خداست كه شامل حالم شده . الهي كه بتونم مامان خوبي برات باشم دخملم . عروسك دوست داشتني مامان   اين روزها خيلي بلا شدي مامان . ساعت خوابت خيلي كمتر شده . شيطنتهات زياد . من و بابايي هم كه لذت مي بريم و روزي هزار بار خداي مهربون رو ستايش مي كنيم به خاطر همچين لطفي كه به ما كرده . جديداً ياد گرفتي قشنگ دست دستي مي كني . عاشق دالي بازي هستي . هنوز هم عقبي چهار دست و پا مي ري و هيچ تل...
26 بهمن 1392

بدون عنوان

پرنيانم  دخمل قشنگم امروز هم هوا سرد و برفي و دلگيره . آخه امروز يك پدر مهربون براي هميشه آسموني شد و رفت پيش خدا . صبح كه به الهام و مهديه زنگ زدم. بچه هاي طفل معصوم خيلي گريه كردند . اي كاش الان پيششون بودم . خيلي تنهان . خداي بزرگ همه پدر هاي مهربون رو حفظ كنه و همه اون هايي رو هم كه آسموني شدند ببخشه و بيامرزه. به ياد باباعلي مهربون دخترخاله هاي عزيزت مهديه و الهام ، كه امروز براي هميشه از پيش ما رفت و آرام گرفت. من نتونستم ببینم  بابارو تو قبر می ذارن  ای خدا بگیر چشامو  بلکه  این روزو نبینم   بده دستاشو بمن   بکشم روی سرم   تو نباشی من می میرم...
20 بهمن 1392

لپ گلي ماماني ....

سلام عشق ماماني  دختر قشنگم آخر هفته گذشته هوا خيلي سرد بود و برف قشنگي اومد . ماماني هم به خاطر اينكه شما سرما نخوري از بابا جون خواهش مي كردم شما رو از خانه بيرون نبره  و روز اول زود مرخصي گرفتم اومدم پيشت ولي چهارشنبه به خاطر اينكه مامان بزرگ و آقاجون مجبور شدند بره بم پيش خاله جوني ، خاله كوچيكه مهربون مرخصي گرفت و زحمت كشيد پيش شما موند تا ماماني بيام كنار دختركم .به خاطر همين بابايي مجبور شد شما رو توي برف ببره خونه مامان بزرگ . از اونجا كه پوست عروسكم حساسه باد سرد باعث شده بود پوست صورتت خشك بشه و قرمز و به قولي دختر ناز ماماني لپ گلي بشه .  عروسك دوست داشتني مامان  ماماني هم بد موقع هوس كردم ...
20 بهمن 1392