پرنيان جوني پرنيان جوني ، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

نفس من و بابا

روزهاي سرد برفي ..........

پرنيانم  سلام دخمل گل ماماني .امروز صبح كه از خونه اومد بيرون به مقصد اداره بدجور استرس گرفتم آخه عشق من برف داره مياد بدجور ! ولي خيلي ذوق زدم تنها استرسم تويي دخمل گلم. از ديشب آسمون برفي و  زمين خدا سفيد پوش  شده .  مهربون مامان برف خيلي قشنگه انشاله زنده باشيم سال آينده حتما مي برمت برف بازي و باهم آدم برفي درست مي كنيم .  قشنگ ترينم دوست داشتم الان كنارت بودم . خداي مهربون نگهدارت باشه . دعا كن ماماني بتونم زود بيام پيشت تا بابا مجبور نشه شما رو ببره خونه مامان بزرگ توي اين برف و سرما . آخه مي ترسم بخوريد زمين . ماماني آنقدر با ترس قدم بر مي داشتم كه مبادا بخورم زمين    فرشته من  ...
16 بهمن 1392

شيطنت هاي دختركم

عروسكم سلام  چهارشنبه با هم رفتيم عروسي پسر عمو ماماني. چون باباحجت سركار بود ما مجبور شديم با دايي اصغر جوني و آقاجون اينا بريم . جاي بابا حجت خيلي خيلي خالي بود و من هم نبودش رو خيلي احساس مي كردم ولي طفلي مجبور بود بره سركار .  مهربونم  از وقتي كه راهي شديم دائم دعا مي كردم كه شما نه اذيت بشي و نه مامان جون رو اذيت كني. خدا رو شكر شما هم حسابي خانوم  بودي و مامان جون رو شرمنده كردي . در طول مسير كه بيشتر خواب بودي وقتي هم كه بيدار شدي  براي خاله جون و زندايي حسابي دلبري مي كردي . عروسك دوست داشتني ماماني  وقتي رسيديم سالن با تعجب به اطراف نگاه مي كردي . الحمدلله با هيچ كس غريبي ...
12 بهمن 1392

فرشته نازم

سلام فرشته كوچولوي ماماني  امروز پر از انرژي هستم و خدارو شكر ميكنم كه هديه اي به زيبايي تو به ما داده . مهربونم وجودت توي خونه براي من و بابا جون نعمت بزرگيه . شما روز به روز شيرين تر مي شي و دل كندن ازت برام سخت تر مي شه . صبحها كه مي خوام بيام اداره آنقدر مي بوسمت البته با ترس كه مبادا از خواب بيدار بشي. عروسك دوست داشتني من  ديروز براي اولين بار بهت يك قاشق كوچولو ماست دادم . خيلي خوشت اومد و از خنده هاي شيرينت معلوم بود كه خيلي دوست داري . دلم مي خواست ازت عكس بگيرم ولي چون باباجون نبود نمي شد . مهربونم  ديشب ماماني مي خواستم نماز بخونم ولي تو عزيز دلم نمي گذاشتي و با اون دستهاي خوشگلت مهر و تسبيح ماماني...
12 بهمن 1392

محمد طاها عزيز.....

بابا جون خسته و مهربونم الهي هزار سال عمر با بركت داشته باشي . خيلي دوست دارم پشت و پناه زندگيم بابايي....... اين هم محمد طاها خوشگل عمه ... ...
8 بهمن 1392

امروز دلتنگم .................

فرشته آسماني من پرنيانم  دخترم، همپای لحظه های دلتنگی ام ، به پاکی چشمانت قسم که تا ابد دوستت خواهم داشت بی آنکه دغدغه فردا را داشته باشم زیرا می دانم فردا بیشتر از امروز دوستت خواهم داشت… اما.....  مهربونم ماماني امروز دلتنگم و دل نگران فرداي تو . نميدونم چرا بد جور دلم گرفته و نمي تونم اشكهاي لعنتي رو مخفي كنم .   اين روزهاي سرد و بي روح زمستوني خيلي دلگيره مامان . توي اين يك ماه با اين اتفاق هايي كه برامون افتاد من و بابايي يكجورايي خسته ايم . از خداي پاكيها خواستم كه زود تر با يك خبر خوش شادمون كنه .  كاش اين روزهاي دلگير زودي تموم شه . نگران تو و بابايي و آينده و زندگيمونم .  ...
8 بهمن 1392

ميوه خوردن گل نازم

سلام فرشته ماماني  عزيز دلم اين روزها همه كارهات برام شيرينه و باعث مي شه كه همه خستگي كار روزانه به راحتي فراموشم بشه . آنقدر براي من و بابايي عزيزي كه حاضر نيستيم يك لحظه با تو بودن رو با دنيا عوض كنيم .  عروسك دوست داشتني مامان  الان چند روزي هست كه ماماني سيب و موز رو به دست مي دم تا خودت نوش جان كني . شما هم بخاطر درد لثه هات شديدا استقبال مي كني    دخملم اينجا با حرص داري لثه هات رو فشار مي دي ... بعد هم كه متفكرانه داري طعم موز رو مزه مي كني ... عسلكم  مامان قربونت برم ؛ جديداً به شدت به آهنگ پيام هاي بازرگاني علاقه مند شدي . تو هر شرايطي كه باشي صورت مثل ماهت رو به سمت تلويز...
2 بهمن 1392

7 ماهگي نازنين دخملم

سلام نازنينم  مامان جوني ديروز شما 7 ماهت تموم شد و وارد ماه هشتم از زندگي پر بركتت شدي .  دخملكم الهي صد ساله بشي مامان جون. شما ديگه بدون كمك راحت مي شيني . خيلي دوست داري حرف بزني  از خواب كه بيدار مي شي برام مي خندي و بهم كلي انرژي مي دي . ديروز صبح كه بيدار شده بودي با دستهاي مهربونت صورتم رو نوازش مي كردي بعدش هم براي اينكه خودت رو برام لوس كني برام موش مي شدي     ماماني فداي موش شدند . مهربونم خيلي دوست دارم به اميد روزهاي پر از شادي با تو   مي بوسمت دختركم  ...
30 دی 1392