كتاب خواني ......
سلام پرنيانم
دختر نازنينم مامان جون هميشه برات كتاب مي خونم مخصوصاً شبها كه خوابت مي گيره برات حداقل يك شعر از كتابت مي خونم . ديشب كه ماماني مشغول كار بودم و شما داشتي براي خودت بازي مي كردي متوجه شدم كتابت رو كه مي بيني شروع مي كني حرف زدن.من و آقا مهدي پسرخاله جون هم تصميم گرفتيم از مراحل كتابخواني شما عكس بگيريم .
كتاب خواني عروسكم به روايت تصوير
اول كه كتاب رو داديم به دستت....
بعد از چند لحظه ....
و در نهايت ....
اينجا هم كتاب رو از شما گرفتيم كه نخوري ؛ رفتي تو فكر...
اي جانم نازنينيم
ماماني عاشقتم . با همه خستگيهام وقتي مي بينمت شارژ مي شم و شاد . عروسك دوست داشتني مامان از ديروز سخنراني مي كني خيلي جالبه ، اي كاش مي تونستم حسم رو به قلم بيارم تا وقتي نوشته هايم رو مي خوني درك كني كه چقدر خوشحال مي شم .
گل نازم
ديروز كه مي خواستيم از خونه مامان بزرگ مهربون بيايم خونه لباسهات رو كه پوشيدي به قول زندايي جون مثل توت فرنگي شده بودي من هم با عجله يك عكس ازت گرفتم آخه شما وقتي لباس گرم مي پوشي خيلي كم طاقت و عصبي مي شي و اصلاً تحمل گرما نداري گلم
اول كه لباس پوشيدي و عصبي شدي ....
اين هم لحظه اي كه احساس كردي مي خوايم بريم بيرون ؛ خوشحال شدي