شيطنت هاي دختركم
عروسكم سلام
چهارشنبه با هم رفتيم عروسي پسر عمو ماماني. چون باباحجت سركار بود ما مجبور شديم با دايي اصغر جوني و آقاجون اينا بريم . جاي بابا حجت خيلي خيلي خالي بود و
من هم نبودش رو خيلي احساس مي كردم ولي طفلي مجبور بود بره سركار .
مهربونم
از وقتي كه راهي شديم دائم دعا مي كردم كه شما نه اذيت بشي و نه مامان جون رو اذيت كني. خدا رو شكر شما هم حسابي خانوم بودي و مامان جون رو شرمنده كردي .
در طول مسير كه بيشتر خواب بودي وقتي هم كه بيدار شدي براي خاله جون و زندايي حسابي دلبري مي كردي .
عروسك دوست داشتني ماماني
وقتي رسيديم سالن با تعجب به اطراف نگاه مي كردي . الحمدلله با هيچ كس غريبي نمي كردي و پيش هركس مي رفتي اگر دفعه اول بود كه مي ديديشون با تعجب نگاه مي كردي
وقتي هم كه آهنگ مي خوندن شما درجا ذوق مي زدي ولي اگر قبلا ديده بوديشون يك لبخندي تحويل مي دادي . خيلي ناز شده بودي . مثل يك قرص ماه
ماماني بخاطر اينكه بتونم راحت ازت عكس بگيرم بهت يك سيب دادم كه پشيمون شدم ........
وقتي صدات مي كردم.......
و....
بعد از دو ساعتي شيطنت بالاخره خوابت گرفت. ماماني به فدات من موندم توي اون شلوغي چطوري خوابت رفت مثل فرشته ها پاك و معصوم خوابيده بودي .......
دختر نازنيننم اميدوارم هميشه شاد باشي و مثل همين روزها برام بخندي و هيچ وقت بار غم رو چهره مثل ماهت نبينم .