پرنيان جوني پرنيان جوني ، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

نفس من و بابا

امروز دلتنگم .................

فرشته آسماني من پرنيانم  دخترم، همپای لحظه های دلتنگی ام ، به پاکی چشمانت قسم که تا ابد دوستت خواهم داشت بی آنکه دغدغه فردا را داشته باشم زیرا می دانم فردا بیشتر از امروز دوستت خواهم داشت… اما.....  مهربونم ماماني امروز دلتنگم و دل نگران فرداي تو . نميدونم چرا بد جور دلم گرفته و نمي تونم اشكهاي لعنتي رو مخفي كنم .   اين روزهاي سرد و بي روح زمستوني خيلي دلگيره مامان . توي اين يك ماه با اين اتفاق هايي كه برامون افتاد من و بابايي يكجورايي خسته ايم . از خداي پاكيها خواستم كه زود تر با يك خبر خوش شادمون كنه .  كاش اين روزهاي دلگير زودي تموم شه . نگران تو و بابايي و آينده و زندگيمونم .  ...
8 بهمن 1392

ميوه خوردن گل نازم

سلام فرشته ماماني  عزيز دلم اين روزها همه كارهات برام شيرينه و باعث مي شه كه همه خستگي كار روزانه به راحتي فراموشم بشه . آنقدر براي من و بابايي عزيزي كه حاضر نيستيم يك لحظه با تو بودن رو با دنيا عوض كنيم .  عروسك دوست داشتني مامان  الان چند روزي هست كه ماماني سيب و موز رو به دست مي دم تا خودت نوش جان كني . شما هم بخاطر درد لثه هات شديدا استقبال مي كني    دخملم اينجا با حرص داري لثه هات رو فشار مي دي ... بعد هم كه متفكرانه داري طعم موز رو مزه مي كني ... عسلكم  مامان قربونت برم ؛ جديداً به شدت به آهنگ پيام هاي بازرگاني علاقه مند شدي . تو هر شرايطي كه باشي صورت مثل ماهت رو به سمت تلويز...
2 بهمن 1392

7 ماهگي نازنين دخملم

سلام نازنينم  مامان جوني ديروز شما 7 ماهت تموم شد و وارد ماه هشتم از زندگي پر بركتت شدي .  دخملكم الهي صد ساله بشي مامان جون. شما ديگه بدون كمك راحت مي شيني . خيلي دوست داري حرف بزني  از خواب كه بيدار مي شي برام مي خندي و بهم كلي انرژي مي دي . ديروز صبح كه بيدار شده بودي با دستهاي مهربونت صورتم رو نوازش مي كردي بعدش هم براي اينكه خودت رو برام لوس كني برام موش مي شدي     ماماني فداي موش شدند . مهربونم خيلي دوست دارم به اميد روزهاي پر از شادي با تو   مي بوسمت دختركم  ...
30 دی 1392

كتاب خواني ......

سلام پرنيانم  دختر نازنينم مامان جون هميشه برات كتاب مي خونم   مخصوصاً شبها كه خوابت مي گيره برات حداقل يك شعر از كتابت مي خونم . ديشب كه ماماني مشغول كار بودم و شما داشتي براي خودت بازي مي كردي متوجه شدم كتابت رو  كه مي بيني شروع مي كني حرف زدن.من و آقا مهدي پسرخاله جون هم تصميم گرفتيم از مراحل كتابخواني شما عكس بگيريم .  كتاب خواني عروسكم به روايت تصوير اول كه كتاب رو داديم به دستت.... بعد از چند لحظه .... و در نهايت .... اينجا هم كتاب رو از شما گرفتيم كه نخوري ؛ رفتي تو فكر... اي جانم نازنينيم  ماماني عاشقتم . با همه خستگيهام وقتي مي بينمت شارژ مي شم و شاد . عرو...
25 دی 1392

قشنگ خوابيدن دختركم

سلام پرنيان ماماني  دختركم اميدوارم هميشه سالم و شاد باشي . نازنين ماماني الحمدلله از ديروز مي توني بدون كمك راحت بشيني البته نه به مدت طولاني چند دقيقه ‘ بعدش هم خسته مي شي و خودت رو به جلو مي اندازي .  عروسك دوست داشتني مامان  ديشب آنقدر زيبا خوابيده بودي كه من و بابايي چند لحظه اي بدون حرف فقط قشنگيهاي تو رو نگاه مي كرديم و خداي مهربون رو به خاطر وجود پربركتت شكر مي كرديم . يكجوري خوابيده بودي كه انگار از صبح كوه كنده بودي . خسته و آروم البته با ژست هاي جالب  اين هم ژست خواب پرنيانم  دختركم  چند وقتي كه از حمام كردن مي ترسي ، ماماني خيلي دوست دارم يك كاري بكنم كه حمام رفتن براي...
24 دی 1392

موش موشي ماماني

پرنيانم سلام  دخمل نازنينم توي اين روزهاي سرد و تلخ تنها اميد و شيريني زندگي من و بابايي تو هستي . با خنده هات انرژي مي گيريم و به زندگي اميدوار مي شيم .مهربونم شما اين روزها خيلي خيلي تنها شدي ؛ آخه ماماني مجبورم تنهات بگذارم بيام سركار . شرمنده دختركم . ماماني خيلي ناراحتم .ولي خيالم راحته كه پيش مامان بزرگ و خاله جوني . عروسك دوست داشتني من  پرنيانم جديداً ياد گرفتي ناز مي كني و وقتي ماماني بهت ميگم "نازي نازي " با دستهاي مهربونت نوازشم مي كني .  مامان بزرگ هم بهت ياد داده كه موش بشي و خيلي بانمك مي شي . اين هم عكس موش موشي مامان نفسم از وقتي با رورؤكت بازي مي كني هركسي بغلت مي كنه دست و پا مي زني انگ...
22 دی 1392

باز هم ني ني

سلام دختر نازم  اميدوارم كه هميشه شاد باشي . عروسكم روز پنجشنبه 12 ديماه ساعت 8 صبح خداي مهربون يه فرشته   نازنين به ما هديه كرد كه با خودش دنيايي شادي آورد . انشاله كه هميشه سالم و صالح و عاقبت بخير باشه . پرنيانم خيلي دوست دارم و الان كه برات مي نويسم سركار هستم دلم برات يك ذره شده مي بوسمت دختركم                      ...
14 دی 1392

خبر شيرين

سلام ماماني  نازنين دختركم ديشب زندايي جون يك خبر خوب بهمون داد ؛ اينكه آقا محمد طه عزيز ما انشاله پنج شنبه ديده به اين دنيا باز مي كنه . اي جانم خيلي خوشحالم . اميدوارم با قدمهاي كوچيك و پربركتش شادي رو به خونه همه بياره و دل دايي ناصر عزيز و زندايي رو حسابي شاد كنه . به دايي جون و زندايي يك عالمه تبريك مي گيم و مي بوسيمشون  پرنيانم : نفس مامان خيلي دوست دارم و برام بهتريني بوس عزيز دلم  ...
9 دی 1392